دوستی پرسیده بودید که چرا در متون بازمانده از عصر ساسانی به آشکارا نام و یادی از شاهان هخامنشی نرفته است؟ ریشههای این موضوع را بیش از هر چیزی باید در ذهن اسطورهپرداز ایرانیان باستان جستجو کرد که همواره از تاریخنگاریِ عُرفی و رسمی گریخته و به عرصهی اساطیر روی آورده است و این امر، خصیصهی غالب اقوام کهن شرقی است. من دربارهی این که چرا و چگونه بخش عمدهای از تاریخ ایران باستان به گونهی اساطیر نقل شده است، در ابتدای یکی از مقالات همین وبلاگ به نام «شاهان اسطوره ای ایران (1)» به اختصار بحث کردهام. پردازش و نقل اسطورهای تاریخ ایران فقط شامل دودمان هخامنشی نیست بلکه عیلامیان، مادها و اشکانیان نیز برای مردم اعصار بعد کمابیش ناشناخته بوده و سرگذشت آنان در هالهای از اساطیر قرار داشته است؛ برای نمونه، در شاهنامهی فردوسی (که با واسطه، مبتنی بر متون عهد ساسانی است) از آن همه شاهان بزرگ اشکانی، به جز ذکر گذرای چند نام، فقط اردوان چهارم شناخته شده است؛ آن هم به این دلیل که اردشیر پاپکان (بنیانگذار دودمان ساسانی) با چیرگی بر وی، دودمان و پادشاهی خویش را برپای داشت. اما در مقابل، چنان که گفته شد، بسیاری از رویدادها و شخصیت های تاریخیِ ایرانِ پیشازساسانی، بربنیادِ بینش اسطورهپردازانهی ایرانیان به سوژههایی اسطورهای دگردیسی یافتهاند و چنین بود که کورش تاریخی به کیخسرو اسطورهای، کمبوجیه به کاووس، اردشیر به بهمن و بسیاری از شاهان و شاهزادگان اشکانی هم به پهلوانان حماسی و همرزمان رستم (مانند گودرز، میلاد و...) تبدیل شدند و در عرصه اساطیر، نام و یادی جاودانه یافتند.
البته این امر به آن معنا نیست که شخصیتهای تاریخیِ پیشازساسانی به طور کامل و مطلق برای ایرانیان بعدی ناشناخته بودهاند. ایرانیان مسلمان، باوجود آنکه تاریخ اسطورهپردازی شدهی ایران را جزیی از تاریخ راستین خود میدانستند اما همچنان، دانستههای تاریخی پراکنده اما واقعگرایانهای دربارهی نیاکان باستانی خود داشتند. چنانکه به گواهی چند نمونهی ذیل، شخصیتِ تاریخی کورش بزرگ برای ایرانیانِ مسلمان شناخته شده بوده است:
- «خدای تعالی بر زبان بعضی پیغامبران امر کرد پادشاهی را از پادشاهان پارس، نام او کورش - و او مردی مؤمن بود - که: برو و بنی اسرائیل را از دست بختنصر بستان و حلّی بیت المقدّس از او بستان و باز جای بر.» (ابوالفتوح رازی؛ روض الجنان و روح الجنان؛ به کوشش محمدجعفر یاحقی و محمدمهدی ناصح؛ مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، 1371، جلد12، ص 163)؛ «آن پادشاه که بابِل را تسخیر کرد کورش، نخستینِ کسریها بود. ... دولت مادیس ( ماد) به دست کورش، پادشاه ایران، منقرض شد و همهی متصرفات آن به دست ایرانیان افتاد. ... بلشصر سه سال پادشاهی کرد پس کورش بر آنان غلبه کرد و پادشاهیشان را منقرض ساخت. کورش همان کسی است که بنی اسرائیل را به بیت المقدس بازگردانید. همه متفقاند که ایرانی است. ... کورش یا کیرش بر فارس فرمانروایی داشت او و قومش فارس و دیگر اعمال و کورهها را در تصرف گرفتند. ... چون کورش بر بابِل مستولی شد و پادشاهی کلدانیان را برانداخت بنی اسرائیل را اجازت داد که به بیت المقدس بازگردند و مسجدش را آبادان سازند. ... پادشاهان ایران که پس از کورش آمدند همه سنت او را رعایت میکردند.» (عبدالرحمن بن خلدون؛ تاریخ ابن خلدون؛ ترجمهی عبدالمحمد آیتی؛ تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1363، ج1، صص 75، 110، 115، 116، 124، 126)؛ «کورش سی و یک سال پادشاهی کرد و بر عراق و خراسان و ارمنستان و شام و فلسطین استیلا جُست و در بلاد هند به جنگ رفت.» (ابن عبری؛ مختصر تاریخ الدول؛ ترجمهی عبدالمحمد آیتی؛ تهران: علمی و فرهنگی، 1377، ص 63)؛ «از اول سلطنت کورش تا اول پادشاهی اسکندر ۲۲۲ سال است.» (ابوریحان بیرونی؛ آثار الباقیه؛ ترجمهی اکبر داناسرشت؛ تهران: امیرکبیر، 1386، ص 26)؛ «کورش پادشاه مستقل بود، نه از جانب بهمن، و از شاهان طبقهی اول ایران بود» (علی بن حسین مسعودی؛ مروج الذهب؛ ترجمهی ابوالقاسم پاینده؛ تهران: علمی و فرهنگی، 1374، ج1، ص 225)؛ و ...
علاقهمندان به این مباحث میتوانند به مقالهی دکتر احسان یارشاطر به نام «چرا در شاهنامه از پادشاهان ماد و هخامنشی ذکری نیست؟» و نیز نوشتاری از دکتر تورج دریایی به نام «تاریخ ملی یا تاریخ کیانی؟ سرشت تاریخنگاری زردشتی در دورهی ساسانی» مراجعه کنند.
اما اینکه چرا در متون زرتشتی، اسکندر مورد لعن و نفرین است اما در متون ادبی و عامیانه، مورد ستایش، به سبب تأثیرات مختلفی است که غلبهی اسکندر بر امپراتوری هخامنشی در میان قشرهای مختلف جامعه بر جاگذاشته بود. بدیهی است که چیرگی و حاکمیت عدهای بیگانهی غیرزرتشتی بر ایرانیان، در نگاه روحانیان زرتشتی، مفهومی جز آسیب دیدن ایمان و مذهب مردم و سازمان روحانیت زرتشتی نداشت و البته سیطرهی این چنینی اسکندر و جانشینانش بر ایران، سازمان دینی زرتشتی را از داشتن پشتیبانی سلطنتی و بهرهبری از ایمان و غیرت مذهبی پادشاه محروم میداشت و از این رو بود که اسکندر در نگاه روحانیان زرتشتی (که در متون پهلویزبان زرتشتی بازتاب یافته است) موجودی اهریمنی و ملعون به شمار آمده است. اما مردم عادی و عوامی که بدان شکل، دغدغهها و حساسیتهای روحانیان و دینمردان را نداشتند، با قرار گرفتن در معرض تبلیغات سیاسی و ایدئولژیک اسکندر - که تلاش میکرد خود را شاه و فاتحی مشروع و خودی جلوه دهد - نگاهی مثبت به مقام و عملکرد اسکندر یافتند (چنانکه او را به عنوان فرزند «دارا» پذیرفتند) و بعدها همین تلقی در ادبیات ایران بازتاب یافت (نگاه کنید به مقالهی من به نام «جایگاه اسکندر در تاریخ ایران» در همین وبلاگ). البته گسترش روایات مثبت و ستایشآمیز دربارهی اسکندر در ادبیات ایران تا اندازهای نیز حاصل نفوذ متون و افسانههای غربی در دوران ساسانیان و اسلام به داخل ایران بوده است و بیشتر اسکندرنامه های موجود ریشه در همین متون افسانهآمیزی دارند که به تدریج به ایران راه یافته و به زبان های ایرانی برگردانده شدند و به سوژهای ادبی برای شاعران و رمانسنویسان ایرانی مبدل گردیدند.